سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلام عرض شددددددددمثه اینکه ااااااااااااهی بلدید اشکه ادمو دراریدددددهی روزگاااااااااار میخام حرف بزنم روز عیدو یادتونه گفتم رشته کلام ازدستم پرید الان برگشتم رشته کلامو گرفتم بگم تا باز نپریدهمیخام راجع به ی چیزی یعنی یکی از مشکلاتم باتون مشورت کنم شاید ی کمکی شد نمیدونم از کجای مطلب بگم براتون از همون اول اول بگم بهتره بچه هامن ی مشکل خیلی بزرگ تو زندگیم دارم واونم اینه کهخیلی خیلی اهل تعارفم اصلا قدرت نه گفتن ندارم هزاران بارسعیکردم ترکش کنم اما نمیشه(ترکه عادت موجب مرض است اون منم )نمیشه همش میگم نکنه یارو ناراحت شه نکنه فلان شه ..........اصلا بزارید ی مثال بزنم قضیه بازترشه :
امتحان زبان داشتم (خیلی مهم بود چون 5نمرشو گرفته بودم)لبته تعریف ازخود نباشه زبانم خیلی خوب بودو هست بهمین خاطر 3روز یو
که وقت داده بودن برا خوندن کتاب صرفه تفریح(تفریحات سالم وووووودیدن فیلم انواعش از هندی گریه دارتا اکشن)خلاصه جاتون خالی خیلی خوش گذشت تا شب امتحان فرداشم تا ساعت 2وقت داشتم شبشم راحت گرفتم خابیدم 8صب کتاب به دست اماده خوندن بودم هنوز 2درس تموم نکرده بودم که در زدن خانم همسایه بود دیوار به دیوارمون گف بیکاری گفتم اره بیکارم کاری ندارم من دختر وروجکشو گذاشت پیشم گف زودی میام میبرمش مام گفتیم چشم ماشالله دختر نگو بلا بگووووووووو
مگه گذاش کاری بکنم نه می خابید نه کتاب قصه میخوند خیلی اذیتم کردخیلییییییییییییییییییییییییی از سروکولم میرف بالا دیگه
چی بگم چشتون روز بد نبینه با تفنگ بادی زد تو چشمم 2 ساعت فک کردم کور شدمم این شکلی شده بودمتازه اینا به درک
ی تبلیغ ماکارونی از تلویزیون دید الا وبلا من ماکارونی میخااااااااااام اینجوری اروم دادو بی دادو گریه
مااااااااااااااااااااااااااکاااااااااااااااااااااااااااااارونیییییییییییییییییییییییییییی
فک کنید بچه ها روز امتحان 2ساعت دیگه تا امتحانتووووووووووووون نمونده پاشید ماکارونی درست کنید اونم خانم دستور فرمودن
گوشتش زیاد باشه (بمیرم من اگه همون اول میگفتم من امتحان دارم این بلاها سرم میومد )
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ ببخشید لازم بود
حالااین ی نمونش بود به خدا بخام بگم ی کتاب میشه نمیدونم از دستهاین رودر واسی خودم چیکا کنم از خودم بدم میا
ی چیز دیگم بگم که ضرر مالی توشه ی بار تو تاریک خونه داشتم عکس ظاهر میکردم بسته کاغذمم (کاغذ عکاسی )باز رو میز بود
یکی از دوستام عمدا بعدن خودش گف خاستم شوخی کنم زدو برقو روشن کرد اقا همه کاغذای ما سوخت.............
همه دوستام تو نمایشگاه عکس شرکت کردنو مقام اوردن من اغده شد تو دلم
بعدا اومد گف کاغذ داری بدم بت من کاغذاتو سوزوندم ا گفتم فدا سرت ی بسته خونه دارم در صورتی که نداشتم همون ی بسته رو داشتم که سوخت خیلی خیلی اتفاقای دیگه اما نمی خام سرتونو درد بیارم میخام کمکم کنید اگه کسی هست مثه من.............
اگر کسی راه حلی داره بگه شایددددددد مام دست از این فدا کاریای الکیمون ورداشتیمممممممممم
ممنونم از لطف همتووووووووووووووون مهربونااااااااااااا
چی بگم دیگهههههههههه هیچی نگم بهتره برم برمیگردم زود یییییییییییییییییییییییییی بای تا بعد اگر عمری باقی بود
.....................................................................................................................................................................
سبیکه ای ادمها که در ساحل نشتید ارام ان طرفتر یک نفر در اب دارد میسپارد جان دست وپای بیخود میزند ای ادمها ........... |