چرا؟
چرا؟تا کی به یاد هیچ باید ماند؟چرا در وقت شادی هم سرود مرگ باید خواند؟
چرا دنیای آدم ها پر از کینه ونیرنگ است؟
ولی دنیای ماهی ها به زیر آب یکرنگ است؟
چرا گلهای نرگس بی پناهند؟فقط آنها به فکر سر نوشت و خاک پاکند؟
چرا حرف از شکفتن در میان غنچه نیست؟
گل پیچک به فکر نال? کیست؟چرا عاشق ز معشوق جدا گشت؟
چرا قلب مسافر در خزان بی وفایی ها ترک خورد و دو تا گشت؟
چرا خط جدایی حاصل پیوند ما شد؟چرا هر کس فقط فکر دل و تنهایی خود؟
چرا در روزگار ما فقط آید به گوش حرف جدایی؟
نمی آید به گوش ما سرودی شادی از تنهایی
چرا حرف نگفته لا به لای نام? عاشق زیاد است؟
سبیکه ای ادمها که در ساحل نشتید ارام ان طرفتر یک نفر در اب دارد میسپارد جان دست وپای بیخود میزند ای ادمها ........... |